رادیو منا

آشتی با زمین

رادیو منا

آشتی با زمین

دندان اول

ما خانوادگی دندان های مقاومی نداریم.  به قول برادرم  دندانهایمان فقط ویترینش قشنگ است که باز هم جای شکرش باقی است. از ابتدای سن نوجوانی یکی یکی دندانهایمان باید پر شوند و خیلی هایشان هم عصب کشی. البته بد هم نیست چرا که دستمزد دندانپزشکان این روزها آنقدر بالا رفته که اگر قرار بود این حجم تعمیرات در این اواخر انجام می شد احتمالا باید وام می گرفتیم اما الان پس انداز کرده ایم. دست کم ده برابر . کسانی که با من همدرد هستند با خواندن این نوشته ها ته دلشان می لرزد. اصطلاحاتی مثل یک کاناله و دوکاناله و چشمتان روز بد نبیند سه چهار کاناله را هر کسی درک نمی کند . وقتی یکبار برایتان پیش بیاید که دیواره دندان عصب کشی شده تان بشکند، دیگر مارگزیده می شوید. اگر خدای نکرده توی غذایتان سنگ ریزه ای چیزی پیدا شود و سختیش را زیر دندانهایتان احساس کنید مغزتان فرمان افسردگی صادر می کند چرا که فکر می کند دوباره خورده های دندانتان است که توی دهانتان شکسته شده و دارید می جویدش. وای که روحم آزرده شد از یادآوری اش. بیست و هشتم اسفند ماه بود. مولودی گرفته بودند به مناسبت شفای جوانی از اقوام نزدیک که سخت بیمار بود. آخر مراسم شوکولات های متبرک شده را می گرداندند بین میهمانها. خوب یادم هست، پوست قرمز و نارنجی زرورقی اش را باز کردم و با ولع تمام در دهانم گذاشتم و با تمام وجود شروع کردم به لذت بردن از طعم بی نظیرش، اما احساس کردم چیزی مثل آبنبات سفت توی شوکولات کاکائویی من بود سعی کردم از دهانم بیرون بیاورم که دیدم وای .. اتفاقی که افتاده بود شکستن دندانم بود. عرق سردی بر صورتم نشست. با زبانم همه دندانهایم را تفتیش کردم تا رسیدم به دندان چهارم پایین. خیلی بد بود دندانی که با کوچکترین لبخند دیده می شد از وسط نصف شده بود. البته با وجود اینکه فردای آنروز 29 اسفندماه  بود و تعطیل رسمی اما با یاری دوستان خوب، یکی از دندان پزشکان شهر حاضر شد دندانم را یک جوری صافکاری کند تا تعطیلات عید نوروز را بگذرانم . بعد از تعطیلات  با اصطلاح جدیدی به نام روکش آشنا شدم.که در نوشته های بعدی به آن خواهم پرداخت